دلتنگی لحظه

شعر و داستان و اس

شب من پنجره ای بی فردا

روز من قصه ی تنهایی ها

مانده بر خاک و اسیر ساحل

ماهی ام،ماهی دور از دریا

هیچ کس با دل آواره ی من

لحظه ای همدم و همراه نبود

هیچ شهری به من سرگردان

در دروازه ی خود را نگشود

کولی ام،خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

پای من خسته از این رفتن بود

قصه ام ،قصه دل کندن بود

دل به هر کس که سپردم دیدم

راهش افسوس جدا از من بود

صخره ویران نشود از باران

گریه هم عقده ما را نگشود

آخره قصه من مثل همه

گم شدن در نفس باد نبود

روح آواره ی من بعد از من

کولی در به در صحراهاست

می رود بی خبر از آخر راه

همچنان مثل همیشه تنهاست

کولی ام،خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

 

نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 2:24 توسط مریم| |

 

این همه شعر عاشقونه
هق هق گریه شبونه
این همه قصه از یه اسمه
اسمی که مثل یه طلسمه
یه اسمه،طلسمه
یاد تو ،یاد تو،یاد روزهای رفته اس
 
 
اسم تو ،اسم تو،اسم روز هفته اس
شیشه عمر من ،افسون این یه اسمه
زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه
دنیای من طلسمه، یه اسمه ،یه اسمه
اسب های چوبی تکیده
بادبادک های پر کشیده
این همه خاطره طلسمه
یاد یه عمره و یه اسمه
طلسمه ،یه اسمه
اسم تو ،اسم روز،اسم دریا ،کبوتر
بوی تو،بوی گل ،گل های سرخ پر پر
اسم تو رو تن هر سنگ و هر درخته
گفتنش،خواستنش ،مثل عشق تو سخته
کی گفته این یه اسمه...طلسمه ،طلسمه...؟!
نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 2:3 توسط مریم| |

 

دخترم با تو سخن می گویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاری ست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم

ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:35 توسط مریم| |


Power By: LoxBlog.Com